جدول جو
جدول جو

معنی ریشه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

ریشه کردن
(رَ / رِ شُ دَ)
ریشه راندن. ریشه دواندن. (از مجموعۀ مترادفات ص 189). رشد و نمو ریشه نبات. (فرهنگ لغات عامیانه). ریشه نهادن. ریشه دوانیدن:
خاری است غم که در دل ما ریشه کرده است
ماری است پیچ و تاب که در آشیان ماست.
صائب (از آنندراج).
، ریشه ریشه شدن پوست در سر انگشت. (فرهنگ لغات عامیانه). زیادتی در کنارۀ ناخن برآمدن و آزار دادن، جایگیر شدن و مستحکم شدن وضع و قوام یافتن و استحکام وضع کسی یا چیزی. (از فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رنجه کردن
تصویر رنجه کردن
رنجاندن، آزرده ساختن، رنج دادن، برای مثال هر که با پولادبازو پنجه کرد / ساعد مسکین خود را رنجه کرد (سعدی - ۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخنه کردن
تصویر رخنه کردن
شکافتن، سوراخ کردن، نفوذ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشی کردن
تصویر پیشی کردن
پیش افتادن، جلو افتادن، پیشی گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشه کردن
تصویر پیشه کردن
پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیله کردن
تصویر حیله کردن
فریب دادن، کلک زدن، حقّه زدن، فریفتن، نارو زدن، خدعه کردن، مکر کردن، تنبل ساختن، غدر داشتن، غدر اندیشیدن، غدر کردن، چپ رفتن، دستان آوردن، سالوسی کردن، نیرنگ ساختن، تبندیدن، اورندیدن، ترفند کردن، شید آوردن، کید آوردن، مکایدت کردن، پشت هم اندازی کردن، گربه شانه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سینه کردن
تصویر سینه کردن
پیش انداختن و به جلو راندن، در پشت سر کسی یا حیوانی قرار گرفتن و او را با فشار سینه به جلو راندن، بر زمین خوردن سنگ یا تیر یا چیز دیگر پس از پرتاب شدن و منحرف گشتن آن به سمت دیگر، فخر کردن، نازیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیمه کردن
تصویر قیمه کردن
کنایه از ریز کردن، ریزریز کردن گوشت و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیره کردن
تصویر خیره کردن
حیران و سرگردان ساختن، کنایه از به شگفتی انداختن، خیره ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دَ)
به نخ کشیدن، چنانکه دانه های انجیر یا دانه های سبحه را. (یادداشت مؤلف) ، پی درپی هم افکندن کسان یا چیزهایی را. پشت هم آوردن. قطار کردن. پیاپی و دمادم کردن: بچه هایش را هم با خود ریسه کرده بود. (یادداشت مؤلف) ، مشتی الفاظ را بی توجه به مستدل بودن آنها پیاپی گفتن. پیاپی گفتن: یک مشت الفاظ پوچ را ریسه کرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
خستن. مقروح کردن. مجروح کردن. خسته کردن. زخمی کردن: شخودن، ریش کردن به ناخن. (یادداشت مؤلف). آزردن. اقراح. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). عقر. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) :
یا زندم یا کندم ریش پاک
یا دهدم کار یکی بر کلال.
حکاک.
باشد که به طلی های گرم حاجت آید چون خردل و انجیر و پودنه دشتی و ثفسیا تا ریش کند و طلی ها بپالاید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
هرگه که فلک دل مرا ریش کند
تنها فکند مرا و فردیش کند.
مسعودسعد.
شاه بدانی که جفا کم کنی
گر دگری ریش تو مرهم کنی.
نظامی.
بکرد از سخنهای خاطرپریش
درون دلم چون در خانه ریش.
سعدی (بوستان).
فراموش کردی مگر مرگ خویش
که مرگ منت ناتوان کرد و ریش.
سعدی (بوستان).
بینندۀ دوست را مکن ریش
شرمی هم از آن دو دیدۀ خویش.
امیرخسرو دهلوی.
- ریش کردن دل، مجروح ساختن آن. آزرده ساختن آن:
سرانجام جوی از همه کار خویش
به تیمار بیشی مکن دلت ریش.
فردوسی.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 4 ص 200).
مکن تا توانی دل خلق ریش
اگر می کنی می کنی بیخ خویش.
(بوستان).
، به تارتار از یکدیگر جدا ساختن. (یادداشت مؤلف).
- دل کرده ریش، دل مجروح. خسته دل. آزرده خاطر:
سراسر بیاورد گردان خویش
بدیشان نگه کرد دل کرده ریش.
فردوسی.
سپس راه ایران گرفتند پیش
ز کردار کاوس دل کرده ریش.
فردوسی.
تهمتن پیاده همی رفت پیش
دریده همه جامه دل کرده ریش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پیشه کردن کاری را، آن صنعت ورزیدن. حرفۀ خود ساختن. شغل خود قرار دادن. ملازم آن شدن. ورزیدن آن. پیوسته آن کار کردن. بدان مولع و حریص گشتن. پیشه گرفتن. پیشه ساختن. کار و عمل خویش قرار دادن:
چو بشناخت آهنگری پیشه کرد
کجا زوتبر اره و تیشه کرد.
فردوسی.
ز خشنودی ایزد اندیشه کن
خردمندی و راستی پیشه کن.
فردوسی.
همه نیکویی پیشه کن تا توان
که بر کس نماند جهان جاودان.
فردوسی.
جوانمردی و راستی پیشه کن
همه نیکویی اندر اندیشه کن.
فردوسی.
به هر کار در پیشه کن راستی
چو خواهی که نگزایدت کاستی.
فردوسی.
کجا با دل خویش اندیشه کرد
سگالش گری پیش من پیشه کرد.
فردوسی.
از آن پس که بسیار اندیشه کرد
خردمندی و رای را پیشه کرد.
فردوسی.
ز روزگذرکردن اندیشه کن
پرستیدن دادگر پیشه کن.
فردوسی.
جواب هر سؤال اندیشه میکن
سکونت را در آن دم پیشه میکن.
ناصرخسرو.
عدل و احسان پیشه کن تا چند گوئی بیهده
نام جد من معدل بود و نام من حسن.
ناصرخسرو.
همی تا کند پیشه عادت همی کن
جهان مر جفا را تو مر صابری را.
ناصرخسرو.
گر بصورت بشری پیشه مکن سیرت گرگ
نام محمود نه خوب آید با فعل ذمیم.
ناصرخسرو.
راستی را پیشه کن کاندر جهان
نیست الا راستی عزم الرجال.
ناصرخسرو.
منی در خویشتن آورد و بزرگ منشی و بیداد گری پیشه کرد. (نوروزنامه).
ای پیشه کرده نوحه بدرد گذشته عمر
با خویشتن همیشه همیدون همی ژکی.
لؤلؤی.
کاهلی پیشه کردی ای کم زن
وای آن مرد کو کم است از زن.
سنائی.
بر چنان فتحی که این شاه ملایک پیشه کرد
هم ملایک شاهدالحالند و محضرساختند.
خاقانی.
رنگ خراست این کرۀ لاجورد
عیسی از آن رنگرزی پیشه کرد.
نظامی.
بیش رو، آهستگیی پیشه کن
گر کنی اندیشه به اندیشه کن.
نظامی.
شبانی پیشه کن بگذار گرگی
مکن با سربزرگان سربزرگی.
نظامی.
چه باید اینهمه اندیشه کردن
نشاید سخت رویی پیشه کردن.
نظامی.
سخن بسیار بود اندیشه کردند
بکم گفتن صبوری پیشه کردند.
نظامی.
همان لهو و نشاط اندیشه کردند
همان بازار پیشین پیشه کردند.
نظامی.
بدانجام رفت و بداندیشه کرد
که با زیردستان جفاپیشه کرد.
سعدی.
ماهرویا مهربانی پیشه کن
سیرتی چون صورتت مستحسن است.
سعدی.
نگویم مراعات مردم مکن
کرم پیشه با مردم گم مکن.
نخست آدمی سیرتی پیشه کن
پس آنگه ملک خویی اندیشه کن.
سعدی.
نه هر که صاحب حسن است جور پیشه کند
ترا چه شد که خود اندر کمین اصحابی.
سعدی.
چو بی عزتی پیشه کرد آن حرون
شدند آن عزیزان خراب اندرون.
سعدی.
وفا پیش گیرو کرم پیشه کن.
سعدی.
بزرگی و عفو و کرم پیشه کن.
سعدی.
چو زنهار خواهد کرم پیشه کن.
سعدی.
طریق احسان پیشه کن.
(نصیحه الملوک سعدی).
آزار کسی طلب همیشه
کآزردن خلق کرد پیشه.
دهلوی.
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود ازکهتر و مهتر بستانی.
عبید زاکانی.
دلا مکارم اخلاق گر همی خواهی
دو کار پیشه کن اینک مکارم اخلاق
مشو مخالف حکم خدای عزوجل
بکوش تا بودت در میان خلق وفاق.
ابن یمین.
فارغ گردی چو خامشی پیشه کنی. (جامعالتمثیل)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قیمه کردن
تصویر قیمه کردن
ریز کردن خرد کردن (گوشت و جز آن را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوشه کردن
تصویر غوشه کردن
دوانیدن دو اسب را با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیره کردن
تصویر طیره کردن
تحریک کردن به عصبانیت غضبناک ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
چکر زن کردن زنی را برای مدتی معین گرفتن زنی را متعه کردن صیغه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
لاشه کردن سند قباله و مانند آن. باطل کردن آنرا محو کردن امضای آنرا
فرهنگ لغت هوشیار
لویشه بر کردن: پوز خود را لویشه کردستم تا طمع بگسلد ز قرص و لواش. (نزاری لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
نفرین کردن لعنت کردن: زه ای کسائی احسنت گوی و چونین گوی بسفلگان بر فریه کن و فراوان کن. نفرین کردن لعنت کردن: همی کرد بر رهنمایش فریه چوره را رها کرد و آمد به دیه
فرهنگ لغت هوشیار
سبقت گرفتن پیش افتادن پیشی گرفتن: هر آن کس که در کار پیشی کند بکوشد که آهنگ بیشی کند. (شا. بخ 2375: 8)
فرهنگ لغت هوشیار
برنگ سیاه در آوردن، یا سیاه کردن روی. (چهره) صورت خود را به رنگ سیاه درآوردن، توضیح این کار در ماتم و سوگواری معمول بود
فرهنگ لغت هوشیار
عمل سینه زن. در اصطلاح تیراندازان آن باشد که چون تیری بیندازند بر زمین خورد و از آن جا خیز کرده به جای دیگر افتد، تفاخر کردن فخر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریزه کردن
تصویر ریزه کردن
خرد کردن کوفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشت کردن
تصویر پیشت کردن
گفتن پیشت راندن گربه: یکی گربه را از آشپزخانه پیشت میکرد
فرهنگ لغت هوشیار
دو رنگ کردنسیاه و سفید کردن ابلق ساختن: عدل تو سایه ایست که خورشید را ز عجر امکان پیسه کردن آن نیست در شمار. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریش کردن
تصویر پریش کردن
پریشان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چاره کردن، افسون کردن نیرنگ زدن، گریسیدن فریبیدن چاره کردن به دام انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریسک کردن
تصویر ریسک کردن
سیجیدن اقدام کردن به امری که احتمال خطری در آن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشن کردن
تصویر روشن کردن
جلا دادن، صیقل دادن، زدودن
فرهنگ لغت هوشیار
انعقاد قراردادی با شرکت بیمه درباره حوادث احتمالی و خطرهایی که ممکن است بشی متعلق بشخص وارد آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریده کردن
تصویر بریده کردن
تعیین کردن، تقریض
فرهنگ لغت هوشیار
پیشه کردن کاری را. حرفه خود ساختن آنرا شغل خویش قرار دادن آنرا آن صنعت ورزیدن: چو بشناخت آهنگری پیشه کرد کجازو تبر اره و تیشه کرد. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میده کردن
تصویر میده کردن
آرد را بصورت میده درآوردن، نان میده ساختن، نرم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویژه کردن
تصویر ویژه کردن
اختصاص دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رخنه کردن
تصویر رخنه کردن
رسوخ کردن
فرهنگ واژه فارسی سره